loading...
ترنم عشق
محبوبه مختاری بازدید : 9 پنجشنبه 11 خرداد 1391 نظرات (2)

  • ران کوبی

بچه ها سعی می کردند بسیاری از نکته ها را با بازی و شوخی به یکدیگر بیاموزند و مقاومت خود را در برابر گرفتاری و اسارت بالا ببرند. یک رسمی که در بین بچه های دسته حیدر کرار از گردان ابوذر وجود داشت ،رسم ران کوبی بود. به شکلی که تعدادی از بچه ها دور هم جمع می شدند و یکی از بچه ها را بدون این که خودش متوجه باشد نشان می کردند و به ناگاه پتویی روی سر او می انداختند و ده ـدوازده نفری با هم به ران او می کوبیدند. شخص هم باید در برابر ضربات مشت مقاومت می کرد و هم تلاش می نمود خودش را از آن وضعیت نجات دهد.

این دسته اعتقاد داشتند این بازی نیروها را مقاوم می کند و اگر روزی اسیر دشمن گردند از توان بالایی برخوردارند و می توانند بسیاری از شکنجه ها را تحمل کنند.

بنابراین این بازی هم سرگرمی آن روز بچه ها بود و هم تاثیر زیادی در تحمل درد و فشار،در صورت اسیر شدن برای آنها داشت.

علاوه بر این در صورتی که نافرمانی یا شیطنتی از یکی سر می زد با این روش او را تنبیه می کردن. وقتی در منطقه سد(دز) مشغول آموزش غواصی بودیم،یک کامیون هندوانه آوردند. قرار بود بین تمام نیروهای آن منطقه تقسیم شود. ظهر بود و هوا هم بسیار گرم. راننده گفت:دو ساعتی استراحت می کنیم بعد هندونه ها رو تقسیم می کنیم

همه پذیرفتند و برای استراحت رفتند.اما مسعود آذرگون با چند تن از بچه ها سراغ هندوانه ها می رود تا چند تایی را تک بزند.کار خود را می کند ولی آخرین هندوانه از دست آذرگون می افتد و راننده متوجه می شود. دنبال آن ها می دود.آذرگون سریع وارد چادر می شود و هندوانه های سالم را آهسته زیر پتوی فرمانده که بی خبر از همه چیز استراحت می کرده مخفی می کند. راننده به دنبال بچه ها وارد چادر می شود و صدا می زند:فرمانده این دسته کجاست؟ فرمانده از خواب می پرد. تا پتو را کنار می زند هندوانه ها دیده می شود. راننده هم زود قضاوت می کند و می گوید:فرمانده ای که تو باشی تکلیف دسته ات پیداست!! بعد از آن که قضیه مشخص می شود فرمانده ،آذرگون را توبیخ می کند به این صورت که بچه ها او را نشان می کنند و عملیات ران کوبی را روی ران او انجام میدهند

منبع:کتاب گردان ابوذر نوشته ی مسعود فرشیدنیا

محبوبه مختاری بازدید : 9 پنجشنبه 11 خرداد 1391 نظرات (0)
خاطره ای از یک بسیجی

او خاطره اش را این چنین تعریف می کرد

از شهرستان لنگرود عازم جبهه شدم.در عملیات والفجر10 در حالیکه پای چپم قطع شده بود به اسارت نیروهای بعثی درامدم.تا 5 روز بعد از عملیات در منطقه عملیاتی افتاده بودم اب و غذایم در این مدت تنها ، سبزه های بیابان بود.

چند نفر از دوستانم ، به درجه شهادت نائل امدند.روزی یکی از نگهبان های عراقی به یک اسیر ایرانی که بسیجی 15 ساله بود گفت:پدر و مادرت را چقدر دوست داری؟

برادر بسیجی جواب داد :پدر و مادرم مثل چشمان من هستند و مانند چشمم برای من عزیزند.

نگهبان عراقی دوباره پرسید:رهبرت را چقدر دوست داری؟ ان برادر گفت:رهبرم مانند قلب من است.انسان بدون چشم می تواند زندگی کند و ادامه حیات دهد هر چند که دشوار است اما بدون قلب نمی تواند زنده بماند.

یکبار افسر عراقی به بسیجی 14-15 ساله ای در هنگام اسارت گفته بود:این پارچه که بر پیشانی خود بسته ای چیست؟   او می گوید:این یک پارچه معمولی نیست بر روی ان نام «حبیب ابن مظاهر » نوشته شده است.افسر عراقی خنده بلندی کرده و گفته بود:یعنی چه؟حبیب ابن مظاهر کجا و تو کجا؟حبیب92 ساله بود و 1400 سال پیش می زیست ،تو 14-15 ساله هستی .برادر بسیجی قاطع برخورد کرده و گفته بود:حبیب ابن مظاهر برای بر افراشتن پرچم اسلام جنگیده و من هم به این هدف به میان امده ام و این مهم است.

اردوگاه ما در شهر تکریت از جمله اردوگاه های مخفی عراق بود و اکثر اسرا بسیجی بودند.داشتن قلم،کاغذ و مطالعه کلا ممنوع بود.بچه ها مخفیانه تا نیمه های شب بیدار می ماندند و دور از چشم نگهبان ها مطالعه می کردند و فعالیت های مذهبی را انجام می دادند.بعد از رحلت حضرت امام(ره)بچه ها تا صبح پشت دیوار ها قران می خواندند و قران حتی یک لحظه روی زمین نمی ماند.

محبوبه مختاری بازدید : 8 پنجشنبه 11 خرداد 1391 نظرات (0)

خاطره ای ماندگار از یک معلم بسیجی

بالاخره بعد از چند مدت استراحت و تجدید قوا برای شروع سال تحصیلی جدید، مهر از راه رسید. امسال نیز در همان مدرسه کوچکمان،در خدمت یازده  ستاره عزیزی هستم که که سراپای وجودشان پاکی است و صداقت .اولين روز مدرسه مهر ماه بود، هنور حال وهوای هفته دفاع مقّدس در فضای جامعه پیچیده شده بود. با خوشحالی و انرژی تمام ولبخند بر لب و اعتماد کامل، وارد مدرسه شدم و بنا به مقررات مديريت  مجتمع آموزشگاه پس ازتبريك سال تحصيلي جديد،قبل از آمدن دانش آموزان به سمت كلاس درس رفتم ، دانش آموزان به همراه پدر و مادر يكي پس از ديگري وارد كلاس (کلاسی چند پایه از جنس کانکس در مناطق عشایری وییلاقی ،استان گیلان،شهرستان تالش) مي شدند و من ضمن پرسيدن اسامي يكايك دانش آموزان،به آنان خوشامد گفته و به هر يك ، يك قرآن جیبی و يك پرچم ،می دادم و درمقابل اسمشان علامت حضور مي گذاشتم وضمن تبریک سال نو به دانش آموزان و والدین آنها بعد از پایان کارم با همكاري همكاران و پشتيباني مدير محترم مجتمع  و با يك برنامه ريزي دقیق واز پیش تعیین شده همراه با برخی از اوليا برای  اینکه بتوانم يك ارتباط عاطفي تاثيرگذار با دانش آموزانم برقرار نمايم ، تصميم گرفتم براي شناخت بيشتر دانش آموزانم، برنامه هاي آموزشي و  پرورشی ، را تواما اجرا نمايم و به زیارت قبور پاک شهدا روستا که در نزدیکی مدرسه ما بود برویم و يك برنامه ي  اردو ي یک ساعته به گونه اي ترتيب  دادم كه در آن ضمن كسب  تجربه ي عملي،آموزش بخش هايي از دروس علوم ،هدیه ،هنر،تعلیمات اجتماعی و... نيز ديده شود که در آینده تدریس خواهد شد،و  زمانی که به آنجا رسیدیم دانش آموزان با قرایت فاتحه و صلوات به استقبال شهدای جنگ تحمیلی رفتند و من نیز با استفاده از  بياني كودكانه نقش مهّم شهدا را برای پاسداری از اسلام ومیهن عزیزمان براي آنان بیان کردم . وهمه بعد از پایان مراسم در حالی که خوشحال بودند به مدرسه برگشتیم.

 

تعداد صفحات : 13

درباره ما
Profile Pic
شهید مطهری : در میان عوامل فساد اخلاق و تضعیف روحیه و در میان عواملی كه در زندگی ایجاد بدبختی و ناتوانی می كنند ، چیزی به اندازه تنعم و نازپروردگی مؤثر نیست . با سلام خدمت شما کاربر عزیز و خیلی خوشحالم که در مشاهده ی وبلاگ بنده هستید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 39
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 1,181
  • کدهای اختصاصی
    آب و هوا

    وضعیت آب و هوا

    ذیکشنری

    دیکشنری

    جسجوگر گوگل



    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت
    تقویم

    تقویم شمسی

    اوقات شرعی

    اوقات شرعی

    چاپ این صفحه

    پیج رنک

    موزیک